دست نوشته های سرلشگر خلبان شهید عباس دوران
/**/
سوم مهر ماه 1359
پرواز CAP
به همراه کرم ( سرتیپ خلبان شهید محمد رضا کرم ) از شب قبل بصورت آماده در آلرت بودیم . صبح زود با بوق اسکرامبل بلند شدم و پس از یک ساعت گشت زنی در پایگاه نشستیم .
پرواز CAS
در گردان یک سردرگمی وجود داشت . هدف ها بدون محاسبه و مطالعه به صورت یک مختصات جغرافیایی به خلبانان داده می شد . ماموریتی به ما بلاغ شد .
لیدر سفید موی آذر ( سرتیپ خلبان آزاده ) با کمک کیان آرا بود و من شماره دو بودم و اقدام ( سرتیپ خلبان مسعود اقدام ) کمکم بود .
این ماموریت انهدام نیروی زرهی و توپ خانه دشمن بود که از شمال بصره وارد ایران می شدند . این در واقع اولین ماموریت جنگی من بود و با صحبتهایی که بچه ها می کردند معلوم بود ارتفاع باید خلی کم و سرعت زیاد باشد .
من که شماره دوی پرواز بودم تا روی هدف فقط به شماره یک نگاه می کردم . یک دقیقه قبل از رسیدن روی هدف کابین عقب گفت : نیروها باید اینجا باشند .
پس از این شماره یک PUP UP کرد و من هم نیروها را دیدم و بمب ها را روی آنها ریختم و موقع برگشتن به حرفهای آقای اقدام که اشکالات را می گفت گوش می دادم .
بعد از نشستن متوجه شدیم که اولین نفر را از دست دادیم . ناصر دژپسند به وسیله نیروی دشمن هدف قرار گرفته بود و به خانه برنگشته بود . ![]()
شهید ناصر دژپسند که در این تاریخ در آسمان بصره مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید
دو ماموریت در یک روز
ششم مهر ماه سال 1359
پرواز CAS
امروز پرواز cas انجام دادیم من شماره دو بودم . شماره یک سرتیپ محمود ضرابی خلبان و عسگری کمک بود ، شماره دو من خلبان و پیروان کمک بود .
در طول مسیر در ارتفاع بالا پرواز می کردیم . اهواز را در ارتفاع 5 هزار پایی قطع و نیروهای دشمن را کاملا دیدم . آنها به طرف ما تیراندازی می کردند . البته 5 دقیقه دیرتر روی هدف رسیده بودیم و با یک دسته هواپیماهای اف 5 خودی روبرو شدیم که البته اتفاقی نیفتاد .
نیروی های دشمن در حال کندن سنگر بودند و ما هم نیروی توپ خانه و یا زرهی که همراه با فرمانده و تجهیزات باشد نداشتیم ، به هر حال راکتها و فشنگها را روی آنها ریخته و خیلی واضخ دیدم که یکی از تانکها آتش گرفت ، البته موقع زدن راکت در ارتفاع پانصد پایی بودم .
--------------
پرواز AGM CAS
بعد از ظهر بود صحبتهای زیادی درباره نیرو و مهمات شد و گفتند اگر می شود به ارتفاع بالا بروید و موشک ماوریک بزنید .
برای اولین بار از ابتدای جنگ بعنوان لیدر دسته انتخاب شدم کمکم حسین بود ( سرلشگر شهید حسین خلعتبری مکرم ) . چون من و حسین بهتر AGM می زدیم ما لیدر شده بودیم و گرنه رضا شماره یک می شد . بهرحال شماره دو رضا خلبان بود ( سرلشگر شهید علیرضا یاسینی ) و رنجبر کمکش .
به پرواز درآمدیم شماره دو از من جدا شد من یک دسته از نیروهای دشمن را دیدم به ترتیب چهار AGM زدم و چهار تانک را منهدم کردم برای اولین بار بود که با اطمینان می شود گفت که 4 تانک و مقداری اسلحه دیگر از روی آسمان تکه تکه شد
/**/ Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /**/
از طرف نیروی دریایی درخواست شده تعدادی از ناوچه های عراقی را را ام القصر بزنیم .
من در این ماموریت شماهر دو مثل دو روز گذشته ترکیب خلبانان بود منتها ایندفعه یاسینی و رنجبر شماره یک و من و خلعتبری شماره دو بودیم .
ماموریت در ارتفاع پست انجام می شد در جنوب آبادان بعلت دود غلیظ حاصل از سوختن بشکه های نفت دید بسیار کم بود و به همین خاطر شماره یک چهار مایل زود تر PUP UP کرد و در ارتفاع هفت هزار پایی موشکهای خود را رها کرد ولی به علت فاصله زیاد همه کوتاه خوردند . من بعد از رفتن شماره یک ، یک کشتی نفت کش و یک ناوچه اوزا را مورد هدف قرار دادم و در موقع فرار که درست روی ام القصر رسیده بودم یک ناو جنگی دیدم که به وسیله یک موشک ماوریک آنرا نیز منهدم کردم . در این پرواز تجربه کردم که در پرواز AGM ، کابین جلو باید بدون جی پرواز کند . فاصله هرچه کمتر و سرعت هر چه زیادتر باشد موشک بهتر به هدف برخورد می کند .
---------------
ماموریت دوم
CAS اهواز
قرار بود من و خلعتبری شماره یک باشیم و فعلی زاده و اقدام شماره دو باشند . این ماموریت برای انهدام نیروهای دشمن در غرب و جنوب غربی اهواز بود . شماره 2 به علت اشکال نتونست پرواز کنه و من مستقل پرواز کردم . چون تنها بودم و هم این که ماموریت قبل ، محل نیرو ها را دیده بودم با سرعت کم یعنی 500 نات و ارتفاع 1000 پا پرواز می کردم .
شمال اهواز را قطع و در شرق و جنوب شرقی هویزه نیروهای دشمن را دیدم . نیروی دشمن با شنیدن صدای هواپیما شروع به آتش کرد و نیروهای جلویی با شلیک رسام وضعیت آینده هواپیما را برای توپهای ضد هوایی بدون رادار مشخص می کردند .
به هر حال شانس یا هر چیز دیگر ، در این پرواز هم آسیبی به هواپیمای من نرسید ، ولی عمل کردن بمبهای خود را در مجموعه نیروی زمینی دشمن دیدم . ![]()
تصویر شهیدان یاسینی و دوران در بازگشت از یک ماموریت موفق برون مرزی این دو بارها عملیاتهای موفق مختلفی را باهم انجام داده اند که از آن جمله می توان به ماموریت 7 آذر و انهدام نیروی دریایی عراق اشاره کرد در این ماموریت .
شهیدان یاسینی - دوران - خلعتبری - اکرادی و طالب مهر بعنوان لیدرهای دسته های پروازی حدود 20 ناوچه عراقی را منهدم کردند
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیستم مهر 1359
SM AGM
ام القصر
در این پرواز من شماره یک بودم کابین عقب رنجبر بود . شماره دو ساجدی و صدیق (در سال 1363 به شهادت رسید ) .شماره سه ضرابی و مردای بودند .
دوست ندارم درباره این پرواز چیزی بنویسم چون اصلا ماموریتش انجام نشد . هنوز در شوک از دست دادن فرمانده عملیات پایگاه ( شهید حاجی ) بودیم ![]()
سرگرد شهید منصور سالار صدیق
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیست و سوم مهر 1359
SM
شلمچه
شماره یک من بودم و کابین عقب رنجبر . شماره دو فرهمند (سرهنگ خلبان فرهمند که در سال 65 به شهادت رسید ) بود و کمکش روستا ( سرلگشر روستا هشتم آذر سال 59 برروی فاو هدف موشک میگ 23 قرار گرفت و به شهادت رسید )
فرهمند تا آن روز بعنوان کابین عقب پرواز می کرد و پس از درخواست زیاد از طرف خود او و کم داشتن خلبان مجبور شدند این پرواز را ست کنند .
پس از قطع جنوب آبادان وارد خاک عراق شدیم و در نقطه ای که باید نود درجه گردش می کردیم و به طرف شمال و هم چنین به طرف تارکت رفتیم .
شماره دو به علت کمی تجربه خوب گردش نکرد و من هم به اجبار با گردش 25 درجه گردش کردم که سمت تارکت سی درجه آمد . در جنوب شلمچه (غرب آبادان) و خود شلمچه نیروی دشمن بسیار زیاد و تیراندازی هم بسیار زیاد بود . ما هم به علت فرار از دست آنها مجبور شدیم به این طرف و آن طرف پرواز کنیم .
بمبها را یکی یکی روی هدف هایی که دیدم زدم و بعد از حدود 50 مایل دور شدن از تارکت مشاهده کردم که شماره دو هنوز از من جدا نشده است . به گفته شماره دو بمبهای هر دو خلبان خوب خورد ولی چون تانکها به خصوص در غرب آبادان کاملا در سنگر بودند مطمئنا اثر چندانی نداشت . در ضمن در شلمچه یک لودر را بوسیله فشنگ منهدم کردم .
امکان رفتن به موقیت AB را نداشتم و روی آبادان با ارتفاع 7 هزار پا و سرعت 400 نات با حداکثر قدرت و در حال پایین آمدن منتظر منفجر شدن هواپیما بودم . کابین عقب مدام می گفت جناب سروان کاری بکنید بعضی وقتها از روی صندلی بلند می شدم چون حس می کردم که گلوله زیرم خورده . گلوله موشک مسلسل ، بعد از ترک آبادن یک نفس راحت کشیدم که بلافاصله یادم آمد که دستگاه ناوبری ندارم و بنزین هم خیلی کم بود و از همه بدتر روی بوشهر تیراندازی بود و رادار می گفت که باید بروید شیراز .
شماره دو هم به علت همین موقعیت خیلی عصبانی بود و جواب نمی داد . بالاخره بعد از آزاد شدن پایگاه بوشهر برای نشستن به کمک رادار هواپیما را روی زمین گذاشتم . ![]()
سرلشگر شهید کاظم روستا ![]()
سرلشگر شهید بیژن حاجی ![]()
سرهنگ شهید اسدا... فرهمند
هرگونه برداشت و استفاده از این مطلب منوط به ذکر منبع و نام نویسنده می باشد
ادامه دارد ..
"اولین وبلاگ تخصصی عملیاتها , زندگی نامه و خاطرات خلبانان نیروی هوایی در 8 سال دفاع مقدس"
پنجشنبه بیست و هفتم تیر 1387
عملیاتهای شهید دوران از زبان خودش
بیست و پنجم مهر ماه 1359
CAS AGM
بستان
ساعت 9 صبح تازه از خواب بلند شده بودم و در حال صبحانه خوردن بودم که سروان میر ( سرگرد خلبان شهید میر ) آمد و یک برگه ماموریت آورد و گفت باید به این ماموریت برویم .
عده ای از خلبانان هم بودند که گفتم این جا خطرناک است . بخصوص برای این نوع بمب چون باید بالا بیاییم . مخصوصا برای میر که تا بحال بمب موریک نزده بود . به سرگرد ضرابی هم گفتم ولی گفت که ماموریت باید انجام شود و بعد گفت امروز تانکر هم نداریم ولی می توانید از نوع دیگری بمب ببرید . میر ناراحت شد . دلش می خواست اولین پرواز کابین جلوی جنگی خود را با موریک شروع کند به هر حال مجبور بودیم ماموریت را انجام بدهیم .
شماره یک من بودم و کابین عقب صدیق ( سرگرد خلبان شهید منصور سالار صدیق ) و شماره دو هم میر بود و کمکش رنجبر .
مسیر را تا جایی با سرعت کم و ارتفاع بیست هزار پا رفتیم . قابل توجه ایت که ماموریت قبلی من تقریبا همین جا بود . چند موشک به طرف ما آتش کردند که شانس آوردیم به ما نخورد . در جنگلی در حدود 10 مایلی هدف پاپ آپ کردیم ، میر سمت چپ من بود . بعد از ارتفاع 9 هزار پا شروع به پایین آدن کردم و با دیدن هدف خیلی خوشحال شدم . به میر گفتم اوهم گفت که هدف را دیده است . بعد از زدن چهار تانک که همه منفجر شدند . از سمت راست برگشتیم و صدا زدم که میر دیگه جلو نرو چون آتش زیاده . گفتم نمی خواهد که تمام موریک خود را بزنی . ولی کمک گفت دومین و سومین موشک به سمت ما آمد که یکی از آنها به میر خورد . رنجبر اجکت کرد ولی میر ...
بعد از زمین خوردن میر به من گفتند که دیروز گفته بودند که او هنوز کم تجربه است . ولی اگر من قبلا از پرواز این موضوع را می دانستم نمی گذاشتم او پرواز کند به هر حال شانس او این طور بود .
به این ترتیب میر همن آسمانی شد و پرواز ابدی را آغاز کرد .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیست و هفتم مهر ماه 1359
SM AGM
ام القصر
در این روزها فقط حرف از من است . البته شاید از حماقتهایم ، به علت اینکه بدون هیچ ترسی کلیه ماموریتها را به خوبی انجام می دهم .
به نظر من اگر خلبان ترس نداشته باشد و کمی هم شانس یار او باشد عراقی هانم توانند او را بزنند و اگر هم بزنند این هواپیما تا نود درصد قابل پرواز است تا به یک نقطه امن و پاک در خاک خودی برسد و فرصتی برای ترک هواپیما وجود دارد .
دیشب گفتگویی از یک پل روی رودخانه کارون بین نیروی دریایی و روسا وجود داشت و یک تصمیم برای حمله نیز گرفته شد که البته بعدا این موضع تکذیب شد .
دیر وقت بود . رضا ( سرلشگر خلبان شهید سید علیرضا یاسینی ) آن روز از مرخصی آمد و گفت که آبادان در حال سقوط است . برای همین تقاضای هواپیما کرده اند . من بلافاصله دواطلب شدم و پرواز ست شد .
قرار شد من شماره یک باشم و نظری کابین عقب . ساجدی شماره دو باشد و صدیق (سرگرد خلبان شهید منصور سالار صدیق ) کابین عقب . ضرابی شماره سه باشد و رنجبر کابین عقب .
بعد از بریف کوتاه با تاکسی بر روی باند بلند شدیم . هوا کاملا تاریک بود در ارتفاع سیصد پایی پرواز می کردیم در حالی که رادار در حالت جستجوگر بود . بعضی وقتها هواپیما را روی حالت AB قرار می دادم تا شماره دو من را گم نکند . شماره دو به من سمت می داد چون دستگاه مسافت سنج هواپیمایم اشکال داشت . بالاخره برروی هدف رسیدیم و بمبها را رها کردیم . بعد از رها کردن بمب ها روی هدف از زمین آتش بلند می شد .
برای اولین بار در پزوارهایم کاملا ترسیده بودم . از همه جا آتش بلند می شد ، از خودی از دشمن ، چون هوا تاریک بود همه به سمت ما آتش می گشودند . آتش آنها نیز بدلیل تاریکی هوا کاملا قابل مشاهده بود .
نیروی های خودی بدلیل عدم هماهنگی آتش می کردند و عراقی ها هم بدلیل دیدن هواپیما .
با هر زحمتی که بود از مهلکه فرار کردیم و به زمین نشستیم
"اولین وبلاگ تخصصی عملیاتها , زندگی نامه و خاطرات خلبانان نیروی هوایی در 8 سال دفاع مقدس"
چهارشنبه ششم شهریور 1387
عملیاتهای شهید دوران از زبان خودش
یکم آبان ماه 1359
CAS
بمب جاده ماهشهر
نیروهایی دشمن که از پل گذشته بودند داشتند در جاده ماهشهر پیش روی می کردند . گفتند نیروهای عراقی شش تا دوازده کیلومتری و نیروی های خودی در هجده کیلومتری جاده ماهشهر - اهواز هستند . بلافاصله برای عملیات آماده شدیم .
من شماره یک بودم و رنجبر کابین عقب . سروان فعلی زاده شماره دو بود و کابین عقب روستا ( سرلشگر خلبان شهید کاظم روستا )
شماره دو روی باند بعلت اشکال نتونست پرواز کنه .
مسیر را از ماهشهر به طرف آبادان انتخاب کردم . در سمت چپ جاده در ارتفاع پایین تر از میله های برق پرواز کردم و بعد از رد کردن نیروی های خودی که خیلی هم کم بودند ، نیروهای دشمن را دیدم . دو گردش کردم ، با اولی یکسری بمبهای BL و با گردش دوم تمام بمبهای BL باقی مانده را فرو ریختم . سپس با عبور از روی نیروهای دشمن تمامی فشنگها را نیز بر روی سرشان ریختم .
بعد از زدن نیروهای دشمن کابین عقب با من گفت گوی زیادی کرد که این نیروها هشت مایلی آبادن هستند و روسا مختصات اشتباهی دادند و ما نیروی های خودی را زده ایم . اعصابم حسابی خرد شده بود .
بعد از شبی سخت وارد آن شلتر کذایی شدم که افسر اطلاعات و عملیات ماهشهر گفت خیلی خوب و درست زده اید و بالاخره کابین عقب هم کوتاه آمد .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یکم آبان ماه 1359
CAS
بمب سه راهی آبادن - ماهشهر - اهواز
هنوز چای بعد از پرواز را نخورده بودم که یک فراگ دیگر آمد . کسی نبود و طبق معمول من دواطلب شدم .
شماره یک من بودم و کابین عقب حیدرپور . شماره دو فعلی زاده بود و کابین عقبش حق پناه ( سرگرد خلبان شهید جواد حق پناه چند سال بعد بر روی آبهای نیلگون خلیج فارس هدف قرار گرفت و به همراه پرنده خود به قعر آبهای خلیج فارس رفت ) .
پس از روشن کردن موتورها و تماس با شماره دو او گفت که دوباره اشکال دارد و نمی آید و من بازهم تنها رفتم .
می خواستم از جنوب آبادن حمله کنم . دود زیادی منطقه را پوشناده بود . سمت چپ آبادن را گذراندم و آتش نیروها از جاده اهواز - آبادان شروع شد . من هم در سه راهی به طرف اهواز گردش کرده و بمبها و فشنگهای خود را زدم . اولین گردش فرار را به طرف راست کردم و بعد از مستقیم کردن در ساعت ده و سی دقیقه یک هواپیما دیدم . فکر کردم فانتوم است . او من را دیده بود و موقعی که کمی ارتفاع گرفت و خواست به طرف دم من برود کاملا دیدم که یک میگ 23 است .
در ساعت هفت و هشت من بود که بلافاصله زدم روی AB و رفتم کف زمین .
هواپیما تکان شدیدی خورد . معلوم شد که طرف هواپیمای من را زده است . بعد از رها کردن باکهای سوخت خارجی ، هواپیما شدیدا به طرف بال چپ و زمین رفت که با دو دست ، مستقیم ، تمام قدرت موتور هواپیما را نگه داشتم . بعد از دور شدن از منطقه و ارتفاع گرفتن از رادار برای چک کردن زیر هواپیما تقاضای کمک کردم . که یک اف 14 که در منطقه بود به موقعیت من آمد و گفت همه چیز نرمال است ولی هنوز هواپیما به بال چپ متمایل بود .
با هر زحمتی که بود فرود آمدم بعد از خاموش کردن موتورها از هواپیما پیاده شدم و متوجه شدم که بک چپ روی هواپیما مانده و از وسط تقریبا نصف شده است . معلوم شد که خلبان میگ دشمن یه کم کوتاه زده و فقط باک چپ و زیر هواپیما آسیب دیده است .
هرگونه برداشت و استفاده از این مطلب منوط به ذکر منبع و نام نویسنده می باشد
ادامه دارد ...
اولین نامه شهید دوران به مهناز همسرش
خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام
بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد .
نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر . مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و ...
علی هم ( سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی ) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا . علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد آلرت من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن . علی گفت : مهرزاد مریشه پروانه دست تنهاست . قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند .
پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده . به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است . علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه ؟
.
.
.
دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه باد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا ، تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود .
.
.
.
اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .
خیلی فرصت کم می کنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش که پیشکش پوتینهایم را هم دو سه روز یکبار هم وقت نمی کنم از پایم خارج کنم . علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود .
بچه های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند . اولش کلی بد و بی راه حواله شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است .
مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی . نمی شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه . از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می آید . بگذریم
از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .
لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا که می بیند انگار من را دیده .
سعی می کنم برای شیراز ماموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیاد . مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه 1359
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /**/
منبع : نيروي هوايي ايران