گل های آفتاب گردان را می بینی که وقتی رو به سوی آفتاب می کنند چه دلربا می شوند؟
این نرگس ها هم وقتی رو به صورت تو کرده اند اینقدر دلربا شده اند...
پرندگانی که بال می زدند و عشق می کردند برای خودشان...عکسشان روی سنگ سردت پیدا بود...یاد پرواز بود که چنگ می زد به این دلِ کنده شده...یادِ رفتنت بود که جان را ذره ذره می برد...یادِ تن بی سر و ...یا حسین
گفتی زود پرستو شو بیا...اما این دلِ خاکی کجا و پرستو شدن...





من و نرگس ها برایت سالگرد گرفته بودیم...دل می دادیم و دلتنگی می گرفتیم...اشک می دادیم و بی تابی می گرفتیم...
تو...نبودنت...دو سال دوری...تصورش هم زجرآور است...دانیال دو سال است که دیگر آغوشت را لمس نکرده...باور کردنی نیست...
اما می دانم...می دانم که تا همیشه در این دل های سوخته مان زنده ای و یادت چون داغ لاله می سوزد...یادِ توست که داغ زده بر دل آتشیمان
...............................
دیده ای؟شنیده ای؟خوانده ای که گاهی دلت هوای کنده شدن دارد...نفست به شماره می افتد...کنار تو بودن این حال و هوا را برای این دل ها به ارمغان می اورد
...............................

ستاره های سربی...فانوسکای خاموش...من و هجوم گریه...از یادِ تو فراموش...
تو بال و پر گرفتی به چیدنِ ستاره...دادی منو به خاکِ این غربتِ دوباره...
دقیقه های بی تو،پرنده های خسته ن...آینه های خالی،دروازه های بسته ن

اگه نرفته بودی گریه منو نمی برد...پرنده پر نمی سوخت...آینه چین نمی خورد
اگه نرفته بودی...

از رفتن تو گفتم...ستاره در به در شد...شبنم به گریه افتاد...پروانه شعله ور شد

اگه نرفته بودی...