سالگرد شهادت
فدات علیرضا که چه مظلومانه زندگی کردی، چه مظلومانه پرپر شدی، چه مظلومانه تشییع شدی وبخاک سپرده شدی وچه مظلوم هستی هنوز و خواهی بود !
نمیدونم پسرت دانیال با این غم سنگین کنار اومده یا نه ؟ یه روزی بهش میگم پدرش کی بود و چه کرد ! ولی همش از این میترسم که از من بپرسه : عمو مهدی توبراش چکار کردی ؟ وای وای اگه این سوالو بپرسه چی باید جواب بدم؟ بگم سکوت کردم تا بغض امنیت کشورم نترکه؟ بگم دانیال جان من سکوت کردم تا خونش بیش از این پایمال نشه؟
اما دانیال عزیز ! توباید بدونی پدرت یه مرد تمام عیار بود.حرف نمیزد بلکه عمل میکرد ! حرفهایی که امثال من توی نمایشگاهها برای مردم میزدیم اون بی صدا عمل میکرد.پدرت یه مرد بی ادعا بود.پدرت کسی بود که فقط دوتا انگشت ازش به خاک رسید و بقیش سهم آسمون شد.این دو تا انگشت رو هم به نشانه پیروزی و هم برای اشاره به من فرستاد که یادم باشه. یادم باشه یه پسر 12 ساله یتیم شد تا 20 میلیون پسر بابا داشته باشن.دانیال جان! پدرت رفت تا دوستانت قدر پدرهاشونو بدونن و این شبای سرد زمستونی و شبای سوزناک فراموشکاری، همه پدرها سایه سر بچه هاشون باشن.دانیال جان.سهم پدرت از این دنیا یه عالمه دل بود که با خودش برد به اعماق دریا.پدرت قهرمان بود.اگه یکی گفت پدرت میخاسته ..... بگو من خودم رو بکشم. تو گریه نکنیا ! من خودم بجای همه دنیا برات گریه میکنم.مگه من مرده باشم این حرفا به گوش تو برسه.هر روز به گوش من میرسه.وقتی غربت پدرت رو میبینم میگم ایکاش زودتر از ذهن مردم پاک بشه تا یه وقت یکی نیاد به تو حرفی بزنه.این روزا حرف زدن راحت شده.اونم حرفایی که از کشتن بدتره.
علیرضا بدجور دلم گرفته ! نمیخام کوچه به اسمت بزنن.تمام کشور دل من مال توئه.فقط زنده میمونم به امید روزی که اقام بیاد ....
بیا مهدی ولی با ذوالفقارت / که گردنها بود در انتظارت ....
این دلنوشته رو هم به مصطفی نوشته
پسرخاله عزیزم مصطفی !
اخرین باری که دیدمت در مورد تست پایلوت و ... حرف زدیم. بهت گفتم دیونه ای که پرواز میکنی و تو فقط از عشق به پرواز و وطن حرف زدی ! یادته ؟
هر وقت میخام بیام سرمزارت توی گلستان شهدای اصفهان، سعی میکنم یه ساعتی باشه پدر و مادرت اونجا نباشن.دق مرگ میشم.پدرت همیشه بمب روحیه بود توی فامیل و وارد هر جمعی میشد بساط خنده و شادی و سرور راه می افتاد.اما من 22 ماهه خنده پدرت رو ندیدم.مادرت که حالا توان ایستادن نداره.پدرت هم دیسک کمرو پادرد گرفته نمیتونه زیاد راه بره.پیر نبودنا ! رفتن تو اونا رو پیر کرد.مادر من تعریف میکرد که شب عروسی پدرو مادرت بوده و مادرم خواب دیده که از دامن مادر تو ستاره ای به اسمون رفت.حالا تعبیر اون خواب رو بعد از 35 سال میفهمم. درسته مدال افتخاری روی سینه ما شدی اما داغی شدی روی دل پدر و مادر وبرادر و خواهر و همسرت.راستی چرا کسی حرف از همسرت نمیزنه؟
دختری که به دل به تو داد و با اینکه خودشم فرزند پرسنل بود و خطرات خلبانی رو میدونست دستشو توی دستات گذاشت و عروست شد.حالا اون دختر شاد و همیشه خندون به اندازه ده سال پیر شده و خنده هاش فقط برای دخترت عسل دیده میشه.اونم خنده های مصنوعی و زوری که دخترت دق نکنه.
از عسل بگم. دخترت ! یادته هیچوقت بهت نمیگفت بابا ؟ هرکاری میکردی و هرچقدر اصرار و خواهش میکردی، فقط بهت میگفت مصطفی ! چقدر ما میخندیدیم ! اما از روزی که رفتی فقط میگه بابا !
میدونم که هنوز باور نکرده.هنوز تا صدای زنگ میاد عسل با عجله میره در رو باز کنه شاید این حقیقت تلخ دروغ باشه و این بار تو پشت در باشی !
روزایی که میومدی خونه عسل تنها کسی بود که اجازه داشت درو بازکنه و بگه بابای خوشگلم خوش اومدی ! وقتی روز پدر شد برات پیامک فرستاد به گوشی خاموشت که : روزت مبارک بابای عزیزم ...
عسل، ای شهدی که برای پدرت شیرین تر از عسل بودی! و این روزها کامت تلخ شده.منو ببخش از اینکه سکوت کردم اون روزهایی که همه دستور سکوت داشتند.همون روزهایی که صداوسیما خبر سقوط فانتوم ترکیه رو داد و هرچی منتظر شدیم یک کلمه از پدرت نگفت ! به هر بهانه ای "ارمیتا احمدی روشن" اون دختر ناز رو اوردند توی تلویزیون و در مراسمهای مختلف در تمام شهرها و همه دخترکها بهش گل دادن تا بدونه باباش دسته گلی بود و پرپرشد. اما پدر تو هم برای حفاظت از نیروگاه هسته ای بوشهر پرواز کرد و پرپر شد ولی کسی نگفت که یه بنده خدایی به علت نقص فنی شهید شد.نمیدونم چرا خلبان ما به اندازه یه ورزشکار پیر یا یک بازیگر یا یک .....بگذریم.نمک نمیزنم به زخمت عزیزم .....پدرت خیلی مرد بود.... اونقدر مرد بود که ساعت 4 صبح که همه خواب بودند برای دفاع از وطن سراسیمه دوید و سوار تامت6062 شد.نزدیک اذان صبح بود.وفتی اذان شد فرشته ها داشتند بدن پدرت رو با آب خلیج همیشه فارس غسل میدادند.اخرین نمازش رو توی دریا ادا کرد. وقتی پیکرش رو دیدم یه چیز خیلی داغونم کرد.این مرد به تمام معنا اونقدر با عجله دوید و سوار جنگنده شد که بند پوتین هاش هنوز باز بود و وقت تلف نکرد تا ببنده.این وقت رو برای حفاظت از من و تو و همه ایران صرف کرد.پدرت خیلی مرد بود.وقتی پیکرش 9 روز بعد از اعماق آب بیرون اومد حسینی وار بیرون اومد ! سر در بدن نداشت.گفتند ایجکت کرده اما هرچی بود از قافله شهدا جانموند.
رفت که عسل های دیگه زیر سایه پدراشون باشن و دست نوازش پدر رو از دست ندن ! روحش شاد....
مصطفی جان ! حرف آخر من اون شعریه که پدرت همیشه زیرلب میخونه:
بعد پرپر شدنت ای گل زیبا چه کنم ؟ / من به داغ تو جوان رفته ز دنیا چه کنم ؟
بهر هر درد دووا هست مگر داغ جوان / من به دردی که براو نیست مداوا چه کنم؟